تکیه

تیکه به شونه هام نکن من از افتاده ترم

 

ما که به هم نمیرسم بسه دیگه بذار برم

 

کی گفته بود به جرم عشق یه عوری پرپرتت کنم 

 

حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم 

 

من نه قلندر شبم نه پهلوان قصه ها 

 

 نه برده ای حلقه به گوش نه ناجی فرشته ها

 

من عاشقم همین وبس غصه نداره بی کسم

 

قشنگیه قسمت ماست  که ما به هم نمیرسم

 

دلم

دلم را هیچکس باور نداشت .

هیچکس کاری به کار من نداشت .

بنویسید بعد مرگم روی سنگ قبرم.

باخط نرم زیبا درشت قشنگ.

او که اینجا خوابیده در این گور سرد.

بودنش را هیچکس باور نداشت.

شاید ؟؟؟

شاید  آن  رو ز که  سهراب  نوشت :

 

تاشقایق هست زندگی باید کرد

 

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

 

باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی

 

چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست...

 

لب خاموش

امشب به قصه دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این در همیشه در صدف روزگار نیست

میگویمت ولی تو کجا گوش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه نخست

هشیا ر و مست را  همه  می  کنی

می جوش میزند به دل بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی

 

 

 

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام ...

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام

خارم ولی به سایه ی گل آرامیده ام

با یاد رنگ و بوی توای نو بهار عشق

هم چو بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه ی شب ندیده ام به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده ا م

از جام عافیت می نابی نخورده ام

وز شاخ ارزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سر و پای بسته به ازادگی مناز

ازاده منم که از همه ی عالم بریده ام

گر می گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که آهوی مرده ندیده ام

 

بگو الله اکبر جونم قربون حیدر

همه ی هستی مو مدیون چشاتم می دونی

از همون روز ازل مست نگاتم می دونی

من  به دام زلف تو عمریه گیرم می دونی

من مریض عشقمو یک روز می میرم می دونی

 آخر خطم اسم توی از دنیا سیرم می دونی

دلم می خواد تو چشمای تو آتیش بگیرم می دونی

دور گرد عشمو تو کوچه ها درد به دربه درم

زندگی مو می فروشم ناز نگاتو میخرم علی جان

وای که چقدر سخته عاشقی بد تر از اون بی خبری

نمی دونی باید بمونی یا که به دنبالش بری

کوچه های شهرمونیه یاد تو چرا غونه

اما تو قدم بذار به این دلی که داغونه

 

روز پدر بر همه ی پدران گرامی مبارک باد

 

ما که بابامون فوت کرده فقط از شما می خوام براش برای روز پدر ۱ فاتحه بخونید

 

 

اگر می بینی...

اگر می بینی که زنده ام ، نفس می کشم ، تنها به خاطر وجود تو است...

 

اگر می بینی شادم ، خندانم ، با وجود اینکه اینهمه غصه

 

در دل دارد ، تنها به امید بودن تو است....

 

اگر می بینی آرامم ، بی تابم ، سر به زیر ، ساکت و گوشه گیر ، فقط

 

به خاطر عشقی است که از سوی تو در دلم نشسته است....

 

اگر دیدی گریانم ، خسته ام ، شکسته ام ، پریشانم ، بدان که بدجور

 

دلم هوای تو را کرده است و دلم دیگر طاقت دوری تو را ندارد !

 

اگر دیدی نیستم ، نه صدایی و نه خبری از من نیست بدان

 

که از عشق تو مرده ام

 

آری از عشق تو مرده ام عزیزم....

 

 

بلبل...

بلبل نیستم که بر هر شاخه ای غوغا کنم

 

شمع هستم می سوزم و جان را فدایت می کنم

 

روزگاری است که من طالب رخسار توام

 

فکر من باش که در این شهر گرفتار توام

 

گفته بودی که طبیب دل بیمار منی

 

پس طبیب دل من باش که بیمار توام

 

انتظار...

در خلوت مردابمم تنها نشسته ام

 

سالهاست که انتظار می کشم

 

و چشم هایم را به دستگیره ی در قفل کرده ام

 

در قمار جهنمی خودساخته

 

لحظه هایم را ثانیه ثانیه باخته ام

 

و دقیقه دقیقه خودم را

 

سال به سال نفرین کردم

 

من سزاوار چنین نفرینی نبودم

 

کخه مرا در  پیله ی گناهی تنیده بود

 

و شمایل کریهی که هر روز...

 

بیشتر دعا می خواندم

 

و بیشتر گناه می کردم

 

و بیشتر انسان بودم

 

و بیشتر انسان نبودم

 

من هیچ عصیانی را نبوده ام

 

من هیچ صفحه ای را خط خطی نکرده ام

 

من زنبیل کسی را نخورده ام

 

من دلی را نبرده ام

 

من نبرده ام

                من

                          هرگز

                                     نبرده ام

در د...

 

عکس تو را...

 

انتظار...

 

می کشم

 

می دانم هیچ

 

 کسی نخواهد امد

 

و تو

 

شکل هیچ کسی...

شرح فراق

صد گره از جین من یک نگه تو وا کند

 

درد هر آنچه باشدم غمزه تو دوا کند

 

روح و روان من تویی راحت جان من تویی

 

گر بودم هزار غم جلوه تو رها کند

 

هر چه طبیب گویدم درد تو بی دوا بود

 

باورم آمد این که آن دیده تو شفا کند

 

مدعی ار که ریسمان سحر به پای میکند

 

اذن تو اژدهای را معجزه عصا کند

 

ترسم از آن که عاقبت شر عدو بگیرم

 

یاد تو می تواندم دفع دو صد بلا کند

 

گفتن و ما شنیدایم این که فلز طلا شود

 

لطف تو گر بود چه کس صحبت کیمیا کند

 

حامد خوش سخن که شد شهره در این بلا دلش

 

کیست که با حضور تو زمزمه جفا کند

ای بی وفا زمونه امان از این زمونه ؟؟؟

سلام

ببخشید که من دیر آپ کردم

چی بگم از رسم زمونه که باز هم گلی از ما را گرفت

و این بار پدری مهربان و دلسوز نمیدانم چه کنم

هنوز ۴۰ روز از فوت مامان بزرگم گذشته بود که پدرم فوت کرد اصلا بد شانسی توی بد شانسی ...

مگه کسی هم مثل ما بد شانس است .... 

مطلب جدید هم هم هفته ی دیگه آپ میکنم با ۱ شعر توپ

 

مرا باور کن امشب

مرا باور کن امشب

که در بالین چشمانت تماشا می کنم

خود تیر گیهایم تو خود رفتی به سوی شهر قصه

مرا تنها در این اندوه رها کردی

که می آیی  مرا باور کن امشب

که بیهوده در این تصویر دلبندی شور و عشق

به پای تو نشستم

گرفتار طلسم عشق پوشالی شدم  من

در این ویرانی چهره چه اندوهی به پا کردی

تمام قدرت تازه شکفتنهای من رفت

به پای جستجوهای خیالی

که روزی دست تو در دست من باشد

برای رفتن از جاده خاکی به سوی آسمان آبی عشق

ولی ساده به پای تو نشستم

چه حد گمراه در این بازی شکستم

خم شدم تا مرز هیچ

شدم گم در هوای واپسین خاطره ها

مرا باور کن امشب

 

سکوت (در سوگ مادر بزرگ)

خانه ای در قلب خاک و زیر پای خاکیان

 

باز قصد بردن ما کرده اند افلاکیان

 

شادی دیروز را دست فردا گم کنیم

 

باز هم با قلب ما تقدیر بازی می کند

 

تیرگی در طالع ما یکه تازی می کند

 

چهره ی دلهای ما از داغ رنگین می شود

 

شاه بیت نغمه های شاد غمگین می شود

 

دست دنیا در میان ناله ها رو می شود

 

قصه گویی با سکوت خاک همخو می شود

 

آن صدایی که درونش قصه ها جان می گرفت

 

قصه هایی که فقط با عشق پایان گرفت

 

پیش چشم ما درون خاک پنهان می شود

 

دستهای قصه گو ای وای بیجان میشود

 

قصه گوی خوب ما رفتی به خاک اما بدان

 

خواب دیدم خانه ای داری میان آسمان

 

 

 

 

تف می کنم

تف می کنم به روی زمین ، روی آ سمان

 

تف می کنم به روی خودم، روی این جهان

 

تف می کنم به نفرت نفرینی خودم

 

تف می کنم به نفرت نفرینی زمان

 

تصویر گنگ و مبهمی از زندگی شدم

 

تصویر گنگ و مبهم و گنگی که ناتوان

 

در چار سوی منتظر عقل مانده است

 

در چار سوی مسخره مطلق و گمان

 

دیگر خطوط چهره خود را شمرده ام

 

خط های هفت، هشت به هر سو دوان ،دوان

 

این روزهای کهنه و فرسوده می روند

 

ماییم و باز گوشه دنجی ، برای نان

 

جان می کنیم تلخ تر از مرده های پیش

 

جان می کنیم خسته تر از خود برای جان

 

دیگر حضور مطلق ما شکل دیگریست

 

شک کن به شکل بودن ما های آسمان

 

ما مرده ایم مرده هفتاد سال پیش

 

ما را که سالهاست که پنداشتی جوان

 

این اسم را کفن کن و دفنش کن و سپس

 

بنویس تا همیشه به قاموس مردگان

 

دنیا بدون بودن ما هم همیشه هست

 

هی داد می زنی که بمان هی ! بمان! بمان!

 

بس کن! تمام ثانیه ها را ورق بزن!

 

تف می کنم به روی خودم روی این جهان

 

 

کمکم کن

 

کمکم کن کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم

 


کمکم کن کمکم کن نذار اینجا لب مرگو ببوسم

 


کمکم کن کمکم کن عشق نفرینی بی پروایی می خواد

 


ماهی چشمه ی کهنه هوای تازه ی دریایی می خواد


دل من درياییه چشمه زندونه برام

 


چکه چکه های آب مرثیه خونه برام

 


تو رگام به جای خون شعر سرخه رفتنه

 


تن به موندن نمی دم موندنم مرگ منه

 



عاشقم مثل مسافر عاشقم عاشق رسیدن به انتها

 


عاشق بوی غريبانه ی کوچ تو سپیده ی غريب جاده ها

 


من پر از وسوسه های رفتنم رفتن و رسیدن و تازه شدن

 


توی یک سپیده ی طوسی سرد مسخ یک عشق پر آوازه شدن

 



کمکم کن کمکم کن نذار این گمشده از پا در بیاد

 


کمکم کن کمکم کن خرمن رخوت من شعله می خواد

 


کمکم کن کمکم کن من و تو باید به فردا برسیم

 


چشمه کوچیکه برامون ما باید بريم به دريا برسیم

 


دل ما دریاییه چشمه زندونمونه

 


چکه چکه های آب مرثیه خونمونه

 


تو رگ بودن ما شعر سرخه رفتنه

 


کمکم کن که دیگه وقت راهی شدنه