الا ای برف ! 


چه می ‏باری بر این دنیای ناپاکی ؟


بر این دنیا که هر جایش


رد پا از خبیثی است


مبار ای برف ! 


تو روح آسمان همراه خود داری


تو پیوندی میان عشق و پروازی


تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی‏ها


تو که فصل سپیدی را سرآغازی


مبار ای برف...!!!


****************************************************************** 

****************************************************************** 


هرچند در محاسبه ی خویش آدمم


من اولین ورودی خوب جهنمم


احساس میکنم که خدا کم می آورد


از بس که در مقابل او سرد و مبهمم


اقرار کن : که بی تو دلم تنگ میشود...

از بس که نیستی بخدا گیج و درهمم


باران نبار ، بی تو کویری نمیشوم


من قانعم...که تشنه یک قطره شبنمم


هر چند در محاسبه خویش...بگذریم


من آخرین خروجی خوب جهنمم