مامان بزرگم رفت
من دیشب بد ترین شب زندگیم بود
چون مامان بزرگم ۲/۲/۱۳۸۶ ساعت ۱۱ شب فوت کردند
تو رو خدا براش فاتحه بخونید
بای ![]()
من دیشب بد ترین شب زندگیم بود
چون مامان بزرگم ۲/۲/۱۳۸۶ ساعت ۱۱ شب فوت کردند
تو رو خدا براش فاتحه بخونید
بای ![]()
نفرین به این دل دیوونه هر چی که میکشم از اونه
هر چی میخوام هیچی نگم انگار نمیشه
بسه به دنبالم میاد ول کن نمیشه
داری دیوونم میکنی ای دل خسته
چی کار به کار من داری ای بابا بسه
بی خیال تو شدم ازت گذشتم
ول کن دیگه حال ندارم بعدش شکستم
نفرین که دستی دستی غرور منو شکستی
فکر نمیکردم که میخوای به این زودی ببازی
با خنده های سر سریعش اینجور بخوای بسازی
هر چی کشیدم از تو بود اما دیگه تمام شد
ما که ازت گذشتیم عمرم فقط به پای تو حروم شد
خـواب ديـدم ابــري آمـد ، در كـنارم گـريه كرد
خيمه زد ، بـر نــعش ِباغ ِ بي بـهارم گـريه كرد
سـينه اي از بغض شد ، بردامن من ناله ريخت
چـشمي از بـاران شد و در جـويـبارم گريه كرد
ابــتـدا دسـت نــوازش بـر سـر و رويـم كـشـيد
بـعد از آن ، بـر خـشكسال شـاخسارم گريه كرد
مـن ، دلـم را پـيـش پـاي چـشـم او جــارو زدم
او ، بـر ايـن آيــينه ي غـرق غـبارم گريه كرد
قصّه قصّه ، غـصّه هاي سـينه سـوزم را شنيد
شروه شروه ، بر غـروب انــتـظـارم گريه كرد
ابـتـدا ، تـا چـند مــنـزل زخــم هـايـم را شـمرد
عـاقـبت ، بر زخـم هـاي بي شــمارم گريه كرد
خـم شـد و سر بر خـزان شـانه ي سـردم نهاد
تـا ســحر بر حال و روز روزگــارم گريه كرد
آن طـرف تر ، مـاه هـم ،از آه من آتش گرفت
شمع شد ، بر خـلوت شب هاي تارم گريه كرد
خـواب ديـدم مـرده ام ، چـشمي عـزادارم نبود
مرگ ، خود برغربت سنگ مـزارم گـريه كرد
غربت و بی هم زبونی غربت و نا مهربونی
نمیدونی چه سخته نمیدونی نمیدونی
زندگی عزابه وقتی توی خونتم غریبی
سهمت از زندگی درده از ۱ لبخند بی نصیبی
کاش بدونی ماتم دنیام بی تو فقط گریه میخوام
کی میدونه این حسرتا چه کرده با روز و شبام
تو زندگیم یه دنیایی یه کابوسم تو رویایی
یه پاییزم تو بهاری من یه مرداب تو دریایی
از این گریه چه میدونی نه دردمی نه درمونی
به چه امید میخوای باشی که پیش دردام بمونی
تو زندگیم یه دنیایی یه کابوسم تو رویایی
یه پاییزم تو بهاری من یه مرداب تو دریایی
سبب منم که میشکنم اما حرفی نمیزنم
اگه هیچکس برام نموند واسه اینه که سبب منم
قلب مـن گرم بـه سـودايـي نيـست
سينه را بهر دلــم جــايي نيست
چشـم مـن خشك شـد از بس باريد
ديـگـرش قــوت بـيـنـائي نيست
هرچـه گوشـم بشنيـد از ايـن خـلق
غـير فـرمايش بـيـجـايـي نيست
چون كويراين لب من عطشان اسـت
بـر لـبـم ساغــر و مينايي نيست
پـاي مــــن راه سعـادت گـم كـرد
دست ، در دسـت دلارايـي نيست
نــاخـنــم خنــجر پشتـم گــرديد
همـچـو او خـنـجـر برايي نيست
روز چـون شـام و شبـم جاويـــدان
عــقـد و پـيوند به فردايي نيست
لـخـت چـون بـاغ گـلـم در پائـيـز
بر تـنـم اطلـس و ديبايي نيست
عمـر مـن لـحـظة زيبا كـم داشــت
مـرگ مـن نـيـز تماشايي نيست
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تنها تماشاییست
مرا در اوج خود می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغی بودم از دیروز
مرا ان روز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر
نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنهایی
فقط اسمی به جا مانده
از انچه بودم هستم
دلم چو دفتر خالی است
قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتم
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان ۱ به ۱ رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که خود دردم
به دست خود سزای خویش دیدم
که پا از گلیم خود کشیدم
اگر می دانستی که چه قدر دوستت دارم
سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد
اگر می دانستی که چه قدر دوستت دارم
چشمهایم را میشستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چه قدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چه قدر دوستت دارم
هرگز قلب مرا نمی شکستی
گرچه خانه شیطان شایسته ویرانی است
اگر می دانستی که چه قدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی ازردی
که این غریبه تنها .جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چه قدر دوستت دارم دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چه قدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی
دوستت دارم