سکوت (در سوگ مادر بزرگ)

خانه ای در قلب خاک و زیر پای خاکیان

 

باز قصد بردن ما کرده اند افلاکیان

 

شادی دیروز را دست فردا گم کنیم

 

باز هم با قلب ما تقدیر بازی می کند

 

تیرگی در طالع ما یکه تازی می کند

 

چهره ی دلهای ما از داغ رنگین می شود

 

شاه بیت نغمه های شاد غمگین می شود

 

دست دنیا در میان ناله ها رو می شود

 

قصه گویی با سکوت خاک همخو می شود

 

آن صدایی که درونش قصه ها جان می گرفت

 

قصه هایی که فقط با عشق پایان گرفت

 

پیش چشم ما درون خاک پنهان می شود

 

دستهای قصه گو ای وای بیجان میشود

 

قصه گوی خوب ما رفتی به خاک اما بدان

 

خواب دیدم خانه ای داری میان آسمان

 

 

 

 

تف می کنم

تف می کنم به روی زمین ، روی آ سمان

 

تف می کنم به روی خودم، روی این جهان

 

تف می کنم به نفرت نفرینی خودم

 

تف می کنم به نفرت نفرینی زمان

 

تصویر گنگ و مبهمی از زندگی شدم

 

تصویر گنگ و مبهم و گنگی که ناتوان

 

در چار سوی منتظر عقل مانده است

 

در چار سوی مسخره مطلق و گمان

 

دیگر خطوط چهره خود را شمرده ام

 

خط های هفت، هشت به هر سو دوان ،دوان

 

این روزهای کهنه و فرسوده می روند

 

ماییم و باز گوشه دنجی ، برای نان

 

جان می کنیم تلخ تر از مرده های پیش

 

جان می کنیم خسته تر از خود برای جان

 

دیگر حضور مطلق ما شکل دیگریست

 

شک کن به شکل بودن ما های آسمان

 

ما مرده ایم مرده هفتاد سال پیش

 

ما را که سالهاست که پنداشتی جوان

 

این اسم را کفن کن و دفنش کن و سپس

 

بنویس تا همیشه به قاموس مردگان

 

دنیا بدون بودن ما هم همیشه هست

 

هی داد می زنی که بمان هی ! بمان! بمان!

 

بس کن! تمام ثانیه ها را ورق بزن!

 

تف می کنم به روی خودم روی این جهان