به چه می خندی تو ؟؟؟

 

به چه می خندی تو ؟

به مفهوم غم انگیز جدایی ؟

به چه چیز ؟

به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟!

به چه می خندی تو ؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد !

یا به افسونگری چشمانت

که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟

به چه می خندی تو ؟

به دل ساده ی من می خندی

که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟؟!!

 

( ...  خنده دار است بخند  ... )

 

انتها

 

به انتهای عبور خود رسیده ام

به ابتدای آنچه هست و نیست.

این خلاصه تمام حرف های نا گفته است

ابتدا و انتها اگر دوتاست...

ابتدا و انتهای من یکیست!

  

ای خدا دلگیرم ازت

 

مرا اینگونه باورکن

کمی تنها

                   کمی بی کس

                                            کمی از یادها رفته 

خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته ؟!

نمی دانم مرا آیا گناهی هست ؟

که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست ؟؟؟