غربت

 

 غربت و بی هم زبونی غربت و نا مهربونی

 

نمیدونی چه سخته نمیدونی نمیدونی

 

زندگی عزابه وقتی توی خونتم غریبی

 

سهمت از زندگی درده از ۱ لبخند بی نصیبی

 

 

ماتم

 

کاش بدونی ماتم دنیام بی تو فقط گریه میخوام


کی میدونه این حسرتا چه کرده با روز و شبام


تو زندگیم یه دنیایی یه کابوسم تو رویایی


یه پاییزم تو بهاری من یه مرداب تو دریایی


از این گریه چه میدونی نه دردمی نه درمونی


به چه امید میخوای باشی که پیش دردام بمونی


تو زندگیم یه دنیایی یه کابوسم تو رویایی


یه پاییزم تو بهاری من یه مرداب تو دریایی


سبب منم که میشکنم اما حرفی نمیزنم


اگه هیچکس برام نموند واسه اینه که سبب منم

 

 

مرگ

    قلب مـن گرم بـه سـودايـي نيـست    

 

 سينه را بهر دلــم جــايي نيست

 

بسكه از جـور زمـان پر خـون اسـت

 

 جائي از بهر شكـيـبـايــي نيست‌‌‌‌‌   

 

چشـم مـن خشك شـد از بس باريد

 

  ديـگـرش قــوت بـيـنـائي نيست

 

هرچـه گوشـم بشنيـد از ايـن خـلق

 

 غـير فـرمايش بـيـجـايـي نيست

 

چون كويراين لب من عطشان اسـت

 

  بـر لـبـم ساغــر و مينايي نيست

 

پـاي مــــن راه سعـادت گـم كـرد 

 

  دست ، در دسـت دلارايـي نيست

 

نــاخـنــم خنــجر پشتـم گــرديد

 

 همـچـو او خـنـجـر برايي نيست

 

روز چـون شـام و شبـم جاويـــدان 

 

عــقـد و پـيوند به فردايي نيست

 

لـخـت چـون بـاغ گـلـم در پائـيـز 

 

بر تـنـم اطلـس و ديبايي نيست

 

عمـر مـن لـحـظة زيبا كـم داشــت 

 

 مـرگ مـن نـيـز تماشايي نيست

 

بانـگ و فــرياد مرا كـس نـشنـيـد 

 

ديـگــرم قــدرت آوايــي نيست

چنان دل کندم از دنیا

که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش

که مرگ من تنها تماشاییست

مرا در اوج خود می خواهی

تماشا کن تماشا کن

دروغی بودم از دیروز

مرا ان روز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر

نمیگرید به حال ما

همه از من گریزانند

تو هم بگذر از این تنهایی

فقط اسمی به جا مانده

از انچه بودم هستم

دلم چو دفتر خالی است

قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم

به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتم

چه راهی پیش رو دارم

رفیقان ۱ به ۱ رفتند

مرا با خود رها کردند

همه خود درد من بودند

گمان کردم که خود دردم

به دست خود سزای خویش دیدم

که پا از گلیم خود کشیدم